حاج خاکی
داستانی کوتاه
خلاصه
فرمانده بزرگ جنگ، شهید برونسی، برای جشن آزادسازی خرمشهر به مسجدی دعوت میشوند. تعدادی از جوانان پایگاه منتظر حضور ایشان هستند و مقدمات مراسم را آماده میکنند. در همین حین، مردی میانسال با موتور گازی به مسجد میرسد. یکی از جوانان پایگاه از دیر رسیدن شهید برونسی گله میکند و هیچگاه گمان نمیکند که آن مرد با ظاهر ساده، سردار شهید برونسی است.



