پسرکی که به تسبیح دستان مادربزرگ خود حسادت میکند و دلیل اینکه مادربزرگش با آن صحبت میکند را متوجه نمیشود و تصمیم میگیرد که تسبیح را از مادربزرگش که روی ویلچر است، جدا کند اما در آخر این تسبیح به او هدیه داده میشود.