خشت بهشت
داستانی
خلاصه
این اثر، حکایتی پیرامون نوجوانی به نام «ابراهیم» در یک روستا است. او میخواهد با درستکردن آجر، برای خود و برادر کوچکش خانهای بسازد. ابراهیم هر روز به دیدن مادر شهیدی میرود. این مادر میخواهد بهخاطر وصیت پسرش، به عیادت بیماری برود. ابراهیم نیز کنجکاو است که بداند این بیمار کیست... درنهایت با رفتن مادر، ابراهیم توسط همان آجرها سقف خانۀ او را تعمیر میکند.