انگشتر
پویانمایی
خلاصه
وزیری برای پیدا کردن یک فرد معتمد که دستورات پادشاه را بدون هیچ تغییری به شهرهای مختلف برساند، به مردم شهر اعلام میکند که پادشاه دستور داده انگشتر گرانبهایی به چاه بیفتد پس هرکس با دلیل قانعکنندهای این کار را انجام دهد، مشاور پادشاه خواهد شد. مردی روغن فروش، داوطلب میشود، انگشتر را به چاه میاندازد و میگوید چون حکم پادشاه است، بی کم و کاست، اطاعت میکنم. وقتی دلیل این کار را از او میپرسند متوجه میشوند که یکبار به دلیل افتادن موش در خمره روغنهایش او مجبور میشود به خاطر اطاعت خدا از فروش آن روغنها صرف نظر کند. او از اینجا اطاعت را میآموزد و حکمت آن اطاعت از خدا، قرار گرفتن در مقام مشاور پادشاه میشود.