سخت شیرین
داستانی نیمه بلند و بلند
خلاصه
فائزه دختر جوانی است که همسرش درس طلبگی میخواند ولی در روز خواستگاری برای او شرط گذاشته است که هرگز لباس روحانیت نپوشد. چراکه او از محدودیتها و سختیهای این لباس نگران است. ولی فائزه از علاقهی همسرش نسبت به این لباس آگاه است و روزی خانوادهای را در پارک میبیند که پدر طلبهای با فرزندانش بازی میکند. کمی با همسر آن آقا صحبت میکند و سپس تصمیم میگیرد انگشترش را بفروشد و برای همسرش لباس روحانیت بخرد.