گدا و توکل
داستانی کوتاه
خلاصه
دو گدا کنار هم مشغول گدایی بودند گدای اولی اهل تملق و چاپلوسی و گدای دوم هیچ نمیگفت. گدای اول به او گفت: تو چرا هیچ نمیگویی؟ حداقل نزد سلطان برو شاید به تو کمک کند اما گدای دوم در جواب گفت کار خوب است خدا درست کند سلطان محمود خر کیست. این حرف به گوش سلطان رسید تصمیم گرفت با رساندن مخفیانهی ثروت به گدای اول،گدای دوم را تنبیه کند.