وی آی پی
داستانی کوتاه
خلاصه
روحانی عجله دارد و میخواهد خود را با اتوبوس به شهر برسد. اما رانندهی اتوبوس به سختی حاضر میشود که او سوار شود. در بین راه به زوجی برمیخورد که ماشینشان خرابشده است و در راه ماندهاند. اما فقط چون یک جای خالی مانده نمیتوانند سوار شود. روحانی با دیدن این صحنه پیاده میشود آنها سوار شوند. او منتظر وسیلهی نقلیه میماند اما همان اتوبوس قبلی برمیگردد و رانندهای از او در صندلی شاگرد بنشیند.