حواسش هست
داستانی کوتاه
خلاصه
دخترکی روی چهارپایه، درمقابل آینه نشستهاست. در اتاق باز میشود و او را به بیرون از اتاق فرامیخوانند، دخترک کشوی کمدش را باز میکند و عکسپدر شهیدش را درمیآورد و با آن گفتوگو میکند. قصد بیرون رفتن از اتاق را دارد که ناگهان تصویر پدرش در آینه توجهش را جلب میکند.