فاطمه از خانوادهای روستایی و فقیر است. در یکشب بارانی مادرش از ترس خراب شدن سقف خانه، دست فاطمه را میگیرد و بیرون میروند. فاطمه منتظر «عمو حیدر» است تا برگردد و برایشان خانهای بسازد.