«احمد» و خانوادهاش، با خوشي و نشاط در خانة پر از سخاوت و مهماننوازي خود زندگي ميکنند تا اينکه درختان ميوة آنها، به آفتي ناشناخته دچار میشود. يکي از مهمانان، به پدر احمد پيشنهاد ميدهد که از او پول قرض بگيرد و با آن، آفت را از بين ببرد.