جیب کُت
داستانی کوتاه
خلاصه
در نیمههای شب، «کاظم» و پدرش در حال کمک به نیازمندان هستند و بستههای مواد غذایی را جلوی درب منزل آنها قرار میدهند. جلوی یکی از خانهها، جیب کُت کاظم به میخ دیوار گیر میکند. در این هنگام، خودروی گشت نیروی انتظامی از راه میرسد و به آن دو مشکوک میشود. سرانجام با کمک پدر کاظم، مشکل حل میشود و راز این پدر و پسر مخفی باقی میماند.