خلاصه
داستان مردی است که از خاطراتش میگوید؛ چگونه در خانه پدری بزرگ شده و در ۵۰ سالگی نوهاش را به خدمت پدر و مادرش میبرد تا آنها را خوشحال کند. اما حقیقت این است که مادرش، به دلیل ترس از اینکه او خوشبختی او و همسرش را مختل کند، او را سقط کرده است.