رگبرگ
داستانی نیمه بلند و بلند
خلاصه
یزدان هرروز ناهارش را نگهمیدارد تا بعد ار مدرسه به خانهی پدربزرگش بابا صالح برود و باهم ناهار میخورند؛ و بعداز ناهار برای کمک، به باغ او در یکیاز باغستانهای قدیمی قزوین میرود. یکروز بابا صالح متوجه میشود تولیدی پوشاک پسرش به علت عدم کسب درآمد کافی تعطیل شده و مقدار زیادی بدهکاری به بار آوردهاست. علیرغم آنکه یزدان و باباصالح پنهانی به کمک او رفتهاند او تصمیمگرفته باغ را بفروشد تا بتواند ازپس خرج و مخارجهایش بربیاید. اما بابا صالح معتقد است صاحب باغ کس دیگری است و ما امانتدار او هستیم.