همراه
داستانی کوتاه
خلاصه
پس از پایان کلاس، «علی» پا روی صندلی میگذارد و با زحمت دستش را به عکس امام خمینی(ره) میرساند که بالای تختهسیاه نصب شده است. او عکس پدر جوانش با پسزمینه حرم حضرت زینب(س) را محکم به سینه میچسباند و با افتخار به امام نشان میدهد. پس از آن، با پاک کردن گرد و غبار نشسته بر لبخند امام، لبخندی بر لبش نقش میبندد و قطره اشکی بر گونهاش سرازیر میشود.