خطای دید
داستانی کوتاه
خلاصه
دختری معلول سوار بر ویلچر، کنار خیابان منتظر است. کمی آنسوتر، پسری آراسته به او مینگرد. دختر میخواهد از خیابان عبور کند اما به کمک نیاز دارد. او نگاهی به پسر میاندازد که توجهی ندارد. دختر در ذهن خود از رفتار پسر شکایت میکند و بدون کمک او به سمت خیابان میرود. با صدای حرکت دختر، پسر که نابیناست، عینک دودی خود را از چشم برمیدارد.