خاطره
داستانی کوتاه
خلاصه
«سمانه» در تابستان به مسافرت نرفته است اما به خاطر اینکه جلوی همکلاسیها حرفی برای گفتن داشته باشد، خاطرات دوست جدیدش «هستی» را در انشای خود مینویسد. سمانه مشغول خواندن انشا در کلاس است که ناگهان هستی به عنوان شاگرد جدید، وارد میشود. هستی برای اینکه مشکلی برای دوستش پیش نیاید، خاطراتی که سمانه برایش تعریف کرده است را برای معلم میخواند.