بزرگ فامیل
داستانی کوتاه
خلاصه
فرزندان، نوهها، عروس و داماد پیرمردی به خانه او آمدهاند و همه با هم مشغول شادی هستند. پیرمرد در حال گرفتن عکس سِلفی با آنها است که زنگ در به صدا درمیآید. پیرمرد در را باز میکند و وقتی بازمیگردد، متوجه میشود که کسی در خانه نیست و همه آن خوشحالیها در خیال او اتفاق افتاده است.