پسر جوانی، یک مغازه لباسفروشی دارد. او مشغول کسبوکارش است که دو خانم به پاساژ میآیند. جوان، چشمش به آن دو میافتد و وسوسههای شیطان شروع میشود اما پسر راهحلی برای ندیدن دخترها پیدا میکند و به خدا پناه میبرد.